امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

امیر علی من

بشکن زدن پسرم

دیروز امیر علی داشت شیر می خورد دست های کوچولوش را آورد دم گوشم شنیدم صدای بشکن زدنه دستاشو نگاه کردم دیدم داره بشکن می زنه . این اولین بارش بود آخه بچه ام آخر همین هفته عروسی دائی جونشه می خواد کلی برقصه .
28 ارديبهشت 1390

دلیل نام گذاری و شرکت در مسابقه

به نام خدای علی   پدربزرگ من که نامش "سید علی موسوی" بود خیلی انسان مومن و مهربان و دوست داشتنی بود. شنیده ام که هنگامی که از خانه خارج می شده کفش هایش جفت می شده. ایشان در سال 1371 فوت کردند . بعد از فوت ایشان خواب دیدم که یک نوزادی به من دادند و گفتند که نامش را "علی" بگذارید. اولین فرزند پسر که پسرعمویم بود به دنیا آمد و نامش "سید علی موسوی" شد. سال 1382 که هنوز ازدواج نکرده بودم خواب دیدم بچه ای به دنیا آوردم که لباس سفیدی بر تن دارد و حرف می زند و می گوید که نامش "علی" است. سال 1388 هنگامی که فرزندم را دوماهه حامله بودم خواب دیدم به دیدن کسی که از زیارت خانه خدا آمده بود رفتم و ایشان سوغات بچه گانه ای برای من آورده بود و گفت ای...
24 ارديبهشت 1390

کلمات مبهم

این روز ها امیر علی کلمات مبهمی را به زبان می آورد. نمی دونم به طور معمول بچه از چه سنی شروع به حرف زدن می کنه ولی همه می گن زود به حرف افتاده. البته به خودم رفته چون باباش خیلی دیر زبون باز کرده. امیرعلی موقع کلاغ پر بازی کردن گنجشک را گینجیش (گ را خیلی محو می گه) تلفظ می کنه. صدف را ددف می گه (ف را محو می گه) وقتی دستشوئی داره یا دستشوئی بزرگ می کنه می گه جیش . از نظر اخلاقی مثل خودمه. زود عصبانی می شه و حرص می خوره. راستی کلمه "نه" را هم خیلی خوب بلده. وقتی بهش می گیم مامانی چی می گه ؟ انگشت اشاره اش را روی بینی اش میذازه و می گه "هیس". خلاصه هر روز شیرین تر از دیروز. امیدوارم که به امید خدا بتونم خیلی خوب تربیتش کنم. ان شااله.
19 ارديبهشت 1390

راه افتادن امیر علی

امیرعلی این روزها می شه گفت راه افتاده . وسایل و اسباب بازی هاشو بر می داره و تو خونه بالا و پائین میره . می افته زمین و بلند می شه . خیلی خیلی قشنگه و شیرین .
18 ارديبهشت 1390

امیر علی از رو زمین خودش بلند شد

سلام چند روزه که وقت نکردم چیزی برای پسر گلم بنویسم . روز نهم اردیبهشت از سر کار رفته بودم خونه در حال استراحت بودم که دیدم امیر علی خودش از روی زمین بلند می شه و راه میره و این اولین باری بود که خودش دستاشو می ذاشت روی زمین و بلند می شد. روز سیزدهم اردیبهشت زنگ زدم خونه حال امیر علی را بپرسم مامانم گفت امیر علی راه افتاده . چند قدم میره می افته و دوباره راه می ره.
14 ارديبهشت 1390

روز جشن تولد امیر علی

برای اولین سال تولدت روز 19 فروردین یه جشن خیلی باحال گرفتیم . عکس آتلیه ای 100*70 تو را دائی جونت (دائی محمد) رقصید و آورد تو مجلس و کیک تولدت هم شکل ماشین بود که دائی احمد آورد. ما هم برای همه خاله ها و دائی ها و عمه ها و عموت از عکست سایز 13*18 چاپ کرده بودیم و انتهای مجلس دادیم . از همه جالب تر کادوی مامانی اینا بود که یه ماشین شارژی بزرگ بود که تو را خیلی خوشحال کرد.
10 ارديبهشت 1390

اولین قدم های امیر علی

روز هشتم اردیبهشت از سر کار اومدم خونه باباحاجی اینا دنبال پسر گلم دیدم خودت با پاهای نازت داری میای سمتم و این اولین روزی بود که تو با میل خودت قدم برداشتی .   روز دهم اردیبهشت گسر ناز من مثل مامانی انگشت اشاره اش را روی بینی اش می ذاشت و می گفت هیس. بهش می گم امیر علی مامانی می گه چی؟ امیر علی می گه  هیسس   اوایل اردیبهشت بود گفتم امیر علی مامان رو چند تا دوست داری ؟ گفت ده تا .
10 ارديبهشت 1390

پاک شدن نوشته های مامان جونی

سلام پسر گلم فکر نکنی که تو این فاصله طولانی نیومدم برات خاطره ای بنویسم من روز 15 فروردین تا 4 صبه نشستم برات خاطرات 4 روز آخر تعطیلات را نوشتم ولی نمی دونم چرا پاک شدند تازه برات عکس هم گذاشته بودم.
10 ارديبهشت 1390
1